1 00:00:14,657 --> 00:00:17,367 این عکس مال چند روز قبل از گم شدن لینا ـست 2 00:00:18,202 --> 00:00:19,202 ...فقط 3 00:00:21,664 --> 00:00:24,384 "اون اینجوری میگفت، "من چقدر قیافه‌ام خرابه "من گفتم، "نه اینطور نیست 4 00:00:24,417 --> 00:00:26,645 "ولی ممنون که باهام عکس میگیری" [برندی پیترسن - خواهر لینا] 5 00:00:26,669 --> 00:00:28,629 .اون خوشگل بنظر میاد یعنی، آرایش نکرده بود 6 00:00:28,713 --> 00:00:30,333 اون فقط لینا بود 7 00:00:32,884 --> 00:00:36,504 مشخصا، اگه میدونستم ...مامانم میتونسته چیکار کنه 8 00:00:44,145 --> 00:00:45,145 دلم واسش تنگ شده 9 00:00:45,563 --> 00:00:47,563 اونقدر دلم واسش تنگ شده که دارم میمیرم 10 00:01:25,420 --> 00:01:29,420 چیزی که در ادامه خواهید دید] [براساس گزارشات دادگاه و اسناد مجریان قانون است 11 00:01:36,120 --> 00:01:39,920 [کوهستان اوزارک، ایالت میزوری] 12 00:01:42,870 --> 00:01:45,420 خواهرم لینا در سال 2006 گم شد 13 00:01:46,040 --> 00:01:49,340 اون با دوست‌پسرش جیسون توی یه آپارتمان زندگی میکرد 14 00:01:51,838 --> 00:01:54,338 ،یه روز رفتم اونجا [روز ولنتاین سال 2006 - استیلویلا، میزوری] 15 00:01:55,633 --> 00:01:57,213 ولی لینا نبودش 16 00:01:58,261 --> 00:01:59,181 ،و جیسون گفتش 17 00:01:59,262 --> 00:02:03,062 "اوه، خواهرت با دوست‌پسرش به فلوریدا رفتن" [رابین شومیک - خواهر لینا] 18 00:02:03,141 --> 00:02:04,771 ...و من گفتم، "من نمیدونم 19 00:02:06,477 --> 00:02:07,647 "یعنی چطور؟ 20 00:02:08,396 --> 00:02:10,396 ،و اون گفت خب، مامانت همین رو گفت" 21 00:02:10,481 --> 00:02:11,781 سندی گفت این اتفاق افتاده 22 00:02:11,858 --> 00:02:14,448 گفت که با یه پسره‌ای "به فلوریدا فرار کرده 23 00:02:14,861 --> 00:02:17,281 .بنظر عجیب میومد اون هیچکدوم از لباساش رو نبرده بود 24 00:02:17,655 --> 00:02:21,195 ،لینا هیچکدوم از آلبومهای عکسش رو نبرده بود و اون کلی عکس داشته 25 00:02:21,284 --> 00:02:23,534 ،این کار مورد علاقه‌ش بود از همه‌چی عکس میگرفت 26 00:02:23,995 --> 00:02:27,415 و پسرش کولتر رو ول نمیکرد بره 27 00:02:28,332 --> 00:02:29,332 اون عاشق پسرش بود 28 00:02:29,417 --> 00:02:30,627 خیلی دوستش داشت 29 00:02:31,127 --> 00:02:32,707 میخواست بهترین چیزا رو در اختیارش بذاره 30 00:02:33,254 --> 00:02:34,874 لینا بدون اون نمیذاشت بره 31 00:02:35,840 --> 00:02:39,930 و به محض اینکه فهمیدم که کولتر پیش مامانمه، فهمیدم یه جای کار ایراد داره 32 00:02:40,094 --> 00:02:41,754 میدونستم مامانم یه کاری کرده 33 00:02:45,099 --> 00:02:46,849 ،لینا گزارش شد که گم شده 34 00:02:48,352 --> 00:02:50,982 و وقتی که با بقیه‌ی اعضای خانواده ،مصاحبه کردم 35 00:02:51,731 --> 00:02:53,834 ...اونا بهم گفتن که وسایلِ لینا [ریک لچورث - کاراگاه دفتر کلانتری شهرستانت دنت] 36 00:02:53,858 --> 00:02:56,028 ،همینجوری روی ایوان پشتی خونه‌ست 37 00:02:56,235 --> 00:02:57,815 تا اینکه اساسا نابود شدن 38 00:02:59,155 --> 00:03:01,695 اون اینجا یه پسر داشت که عاشقش بود 39 00:03:02,742 --> 00:03:05,662 پس، از نظر من، این داستان کسی نیست ...که به فلوریدا نقل مکان کرده باشه 40 00:03:05,745 --> 00:03:09,075 و اکثر درایی‌هاش رو اینجا توی میزوری بذاره 41 00:03:11,459 --> 00:03:14,459 ،و بنابراین با برندی خواهر لینا تماس گرفتم 42 00:03:14,754 --> 00:03:18,174 تا بفهمم که روزی که اون ناپدید شده چه اتفاقی افتاده 43 00:03:18,341 --> 00:03:21,851 و اون جزئیات زیادی راجع به ،بچگی لینا بهم گفت 44 00:03:22,136 --> 00:03:23,346 که اون وقتا چطوری بوده 45 00:03:23,429 --> 00:03:25,809 ...و تئوری خودش رو بهم گفت 46 00:03:26,641 --> 00:03:29,231 که فکر میکنه سر لینا چی اومده 47 00:03:42,156 --> 00:03:43,786 ما در تمام طول زندگیمون فقیر بودیم 48 00:03:44,617 --> 00:03:45,947 ما واقعا زندگیمون سخت بود 49 00:03:47,203 --> 00:03:49,413 و مامانم همیشه کار میکرد 50 00:03:49,830 --> 00:03:52,000 اون هیچوقت نمیذاشت شکم گرسنه بخوابیم 51 00:03:52,917 --> 00:03:55,377 ،یعنی، تمام دوران بچگیمون ،میدونی، اون میگفت 52 00:03:55,461 --> 00:03:58,591 باید کنار هم بمونیم" "و از پسش بر میایم 53 00:03:59,090 --> 00:04:01,800 بچه که بودیم مامانم مامان خوبی بود 54 00:04:02,301 --> 00:04:03,601 خیلی خودش رو محدود میکرد 55 00:04:05,054 --> 00:04:08,424 هیچوقت مواد یا سیگار، الکل یا چیزی مصرف نکرد 56 00:04:08,516 --> 00:04:10,976 .در تمام زندگیم اون اینجوری نبود 57 00:04:12,311 --> 00:04:14,651 ،و همیشه هر شب بهمون میگفت 58 00:04:14,730 --> 00:04:16,190 خدا شما رو حفظ کنه" "و دوستتون دارم 59 00:04:18,025 --> 00:04:19,195 هر شب 60 00:04:22,238 --> 00:04:23,568 ،این مامانیه که من به یاد دارم 61 00:04:24,365 --> 00:04:26,735 ،و من دلم واسه اون مامان تنگ شده خیلی زیاد 62 00:04:27,660 --> 00:04:29,790 ولی... چه میشه کرد؟ 63 00:04:35,084 --> 00:04:36,374 :ما شش تا بچه بودیم 64 00:04:36,919 --> 00:04:37,919 ،من و لینا 65 00:04:37,962 --> 00:04:41,012 رابین، جینی، ریچل و رُزی 66 00:04:41,549 --> 00:04:42,889 ...من از همه بزرگترم، پس 67 00:04:43,426 --> 00:04:45,136 لینا بچه‌ی دوم بود 68 00:04:45,928 --> 00:04:47,138 من دختر خوبی بودم 69 00:04:47,596 --> 00:04:49,176 لینا اذیت میکرد 70 00:04:50,641 --> 00:04:52,901 لینا بیشتر کسی بود ،که رییس بقیه میشد 71 00:04:52,977 --> 00:04:54,517 یه جورایی بهمون میگفت چیکار کنیم 72 00:04:54,812 --> 00:04:55,932 سعی میکرد رئیس بازی در بیاره 73 00:04:56,647 --> 00:04:58,147 اون خیلی حراف بود 74 00:04:58,316 --> 00:04:59,606 بعضی وقتا دعوا میکرد 75 00:04:59,692 --> 00:05:02,087 یعنی، ما همیشه سر راه هم قرار میگرفتیم و توی روی هم میومدیم 76 00:05:02,111 --> 00:05:03,701 ولی همه ازش خوششون میومد 77 00:05:05,072 --> 00:05:07,582 اون واقعا آدم پرجوش و باحالی بود 78 00:05:07,867 --> 00:05:09,866 ...اون رفتار مثبتی داشت و [جاش دلمین - دوست لینا] 79 00:05:09,867 --> 00:05:11,827 و خیلی سریع حرف میزد [جاش دلمین - دوست لینا] 80 00:05:12,163 --> 00:05:13,493 خیلی پرحرف بود 81 00:05:13,581 --> 00:05:16,251 لازم نبود که فکر کنی که چی تو سرشه 82 00:05:16,334 --> 00:05:17,494 خودش میگفت 83 00:05:17,585 --> 00:05:19,545 ...لینا بیشتر کسی بود 84 00:05:20,546 --> 00:05:21,966 که همیشه توی دردسر میافتاد 85 00:05:22,048 --> 00:05:24,008 بچگی خیلی با هم دعوا میکردیم 86 00:05:24,091 --> 00:05:26,101 "مامان میگفت، "برین بیرون دعوا کنین 87 00:05:26,344 --> 00:05:28,004 ولی هیچوقت به صورت هم مشت نمیزدیم 88 00:05:28,971 --> 00:05:30,731 این قانونمون بود 89 00:05:31,057 --> 00:05:32,887 هیچوقت به صورت همدیگه مشت نمیزدیم 90 00:05:38,230 --> 00:05:39,940 روزای سخت زیادی داشتیم 91 00:05:40,483 --> 00:05:43,023 بیشتر از اینکه روزای راحتی داشته باشیم روزای سختی داشتیم 92 00:05:44,362 --> 00:05:47,912 ...فکر کنم که سخت‌ترین بخش بچگیم 93 00:05:48,657 --> 00:05:50,447 این بود که نمیدنستم که بعدش قراره چی بشه 94 00:05:51,243 --> 00:05:52,653 قراره کجا زندگی کنیم 95 00:05:53,245 --> 00:05:54,415 خیلی خونه‌مون عوض میشد 96 00:05:55,790 --> 00:05:57,290 ،یادمه وقتی بچه بودم 97 00:05:57,917 --> 00:06:00,587 ...مامانم با آدمای متفاوتی آشنا میشد 98 00:06:00,669 --> 00:06:02,509 ،اون با یه مردی بود 99 00:06:02,588 --> 00:06:05,008 ،و بعد یه کاری چیزی رو شروع کرد 100 00:06:05,091 --> 00:06:07,641 و با یکی دیگه آشنا شد ،و بعد اونا یواشکی بیرون میرفتن 101 00:06:07,718 --> 00:06:10,808 و اون یکی رو ول میکرد ...و با یکی دیگه جور میشد و 102 00:06:11,639 --> 00:06:12,639 ...و بعد 103 00:06:13,265 --> 00:06:16,805 ما وسایلمون رو بار میزدیم و میرفتیم پیش یکی دیگه، یه آدم جدید 104 00:06:18,687 --> 00:06:20,017 ...اون از جذابیت جنسی‌ـش خیلی زیاد 105 00:06:21,065 --> 00:06:21,935 استفاده میکرد 106 00:06:22,024 --> 00:06:24,394 ...و این دلیلیه که مردها 107 00:06:24,985 --> 00:06:26,235 مجذوبش میشن 108 00:06:27,446 --> 00:06:29,946 ...و هیچوقت بیشتر از دو سال 109 00:06:30,032 --> 00:06:31,542 با یه مرد خاص نمیموند 110 00:06:32,743 --> 00:06:35,113 و همیشه دنبال مردهای متاهل میرفت 111 00:06:36,664 --> 00:06:37,664 ...یا 112 00:06:38,082 --> 00:06:39,342 اونایی که برادر داشتن 113 00:06:44,422 --> 00:06:47,432 من مدت طولانی بود که طلاق گرفته بودم ...و مجرد بودم 114 00:06:47,508 --> 00:06:50,848 ...و من و سندی، یکی دو تا قرار با هم رفتیم، و [آلبرت مک‌کالا - شوهر دوم سندی] 115 00:06:50,849 --> 00:06:52,053 [آلبرت مک‌کالا - شوهر دوم سندی] 116 00:06:52,054 --> 00:06:54,335 و، اینجوری با هم آشنا شدیم 117 00:06:55,433 --> 00:06:57,053 ...ولی بهرحال، من سندی رو بعنوان 118 00:06:57,143 --> 00:07:01,143 یه آدم خوش مشرب و خوش صحبت ...توصیف میکنم 119 00:07:01,230 --> 00:07:03,030 خوب حرف میزد، واقعا همینطور بود 120 00:07:03,107 --> 00:07:04,937 ...خیلی خوب میتونست 121 00:07:05,943 --> 00:07:08,603 به آدما چیزایی که دوست دارن بشنون رو بگه 122 00:07:10,239 --> 00:07:13,289 وقتی اون و آلبرت با هم ازدواج کردن من ده سالم بود 123 00:07:13,868 --> 00:07:14,868 آلبرت مرد خوبیه 124 00:07:15,536 --> 00:07:18,536 آلبرت ناپدری خوبی واسمون بود 125 00:07:20,040 --> 00:07:22,590 مامان دانشکده میرفت که پرستار بشه 126 00:07:23,377 --> 00:07:24,627 پس اون هیچوقت خونه نبود 127 00:07:25,045 --> 00:07:26,465 و آلبرت ما رو بزرگ کرد 128 00:07:27,673 --> 00:07:31,383 آلبرت بیشتر آدم باحال و ریلکسی بود 129 00:07:31,469 --> 00:07:35,179 ،اون ما رو به کلاسای ژیمناستیک و ایروبیک میبرد و ما میتونستیم ورزش کنیم 130 00:07:35,264 --> 00:07:37,684 و یادم میاد که با آلبرت ...به رودخونه میرفتیم 131 00:07:37,766 --> 00:07:39,556 و کارای باحال اینجوری میکردیم 132 00:07:40,394 --> 00:07:43,354 ،با اون بچه‌ها خیلی صمیمی بودم ...ولی، میدونی، همونطور که گفتم 133 00:07:43,731 --> 00:07:45,151 ...من با 134 00:07:45,983 --> 00:07:47,023 ...سندی ازدواج کرده بودم و 135 00:07:48,486 --> 00:07:51,156 ،دو سه سال اول خیلی بد نبود ،ولی 136 00:07:51,238 --> 00:07:56,118 بعدش با کسای دیگه‌ای میپرید ...و دقیقا نمیدونستم که اون کیه و 137 00:07:58,746 --> 00:07:59,996 آخرش با گری جور شد 138 00:08:01,999 --> 00:08:02,999 برادرم 139 00:08:05,836 --> 00:08:06,836 آره 140 00:08:09,882 --> 00:08:13,142 من و برادرم اونجا با مشت ...به جون هم افتادیم و 141 00:08:13,469 --> 00:08:16,559 اون زد لت و پارم کرد ...و منم اون لت و پار کردم و 142 00:08:17,389 --> 00:08:20,189 ...یه جا اونو روی زمین خوابونده بودم و 143 00:08:21,644 --> 00:08:24,974 سندی از پشت سرم اومد و با یه چوب زد تو کمرم 144 00:08:25,439 --> 00:08:26,899 بیهوشم کرد 145 00:08:28,150 --> 00:08:31,530 ولی بالاخره با گری حرف زدم ...و بهش گفتم 146 00:08:31,612 --> 00:08:33,322 ...پسر، من میکشم کنار" گفتم" 147 00:08:34,990 --> 00:08:37,660 ،اون دختر فقط دردسره" "بهتره که بیخیالش بشی 148 00:08:43,457 --> 00:08:45,894 ما از خونه‌ی آلبرت در آرکانزاس رفتیم [بیست و دوم می 1996 - سندی آلبرت رو ترک کرد و پیش گری رفت] 149 00:08:45,918 --> 00:08:50,798 و ما به میزوری برگشتیم و به خونه‌ی برادرش گری رفتیم 150 00:08:56,136 --> 00:08:58,556 وقتی گری وارد زندگیمون شد زندگیمون بطور کل عوض شد 151 00:08:58,639 --> 00:09:02,059 .باید عین چی کار میکردیم ،یعنی، چوب خُرد میکردیم 152 00:09:03,811 --> 00:09:06,651 مرغ، گاو، اسب داشتیم 153 00:09:07,064 --> 00:09:11,444 ،باید یکی بهشون غذا میداد پس، بهمون یاد داد تا ازشون مراقبت کنیم 154 00:09:12,111 --> 00:09:13,713 کاری کرد که دخترا درگیر کار بشن [جف آلن - دوست گری] 155 00:09:13,737 --> 00:09:15,382 هر کدومشون یه کار خونه مخصوص خودش داشت 156 00:09:15,406 --> 00:09:18,536 ،و وقتی که کارشون تموم میشد اونا رو به شهر میبرد و براشون بستنی میخرید 157 00:09:18,617 --> 00:09:21,537 ،گری از بودن با بچه‌ها لذت میبرد و بچه‌ها هم همینطور 158 00:09:21,620 --> 00:09:23,620 بچه‌ها وقتی میدیدن میاد خیلی خوشحال میشدن 159 00:09:24,373 --> 00:09:26,203 سه سال اونجا زندگی کردیم 160 00:09:26,834 --> 00:09:30,084 و بهمون چیزایی یاد داد که هیچوقت یادم نمیره 161 00:09:31,255 --> 00:09:32,875 من رو تربیت کرد 162 00:09:32,965 --> 00:09:36,095 به هیچ مردی وابسته نبودم که کاری واسم بکنه 163 00:09:36,176 --> 00:09:37,886 و، قدر این رو میدونم 164 00:09:39,138 --> 00:09:40,888 .گری آدم خوبیه اون آدم خوبیه 165 00:09:41,807 --> 00:09:43,937 فقط گیر آدم ناجوری افتاد 166 00:09:44,143 --> 00:09:45,263 و همین 167 00:09:49,231 --> 00:09:53,151 سندی یه الگوی رفتاری داره که از یه مرد به یه مرد دیگه میره 168 00:09:54,028 --> 00:09:55,448 ،و بعد وقتی اون رو بدست میاره 169 00:09:55,529 --> 00:09:58,739 از اون یارو حوصله‌ش سر میره و سراغ بعدی میره [اندرو شیلی - گزارشگر اخبار سیلم] 170 00:10:02,369 --> 00:10:04,709 ،پس، گری و سندی یه زندگی رو داشتن 171 00:10:05,289 --> 00:10:07,879 ،و بعد از چند سال این چرخه دوباره شروع میشه 172 00:10:07,958 --> 00:10:10,088 ،جایی که اون همسر گری ـه 173 00:10:10,169 --> 00:10:13,049 ،و بعد متوجه کسی بنام کریس کلمپ میشه 174 00:10:13,380 --> 00:10:16,180 ،که خیلی جوونتره بعضیا ممکنه بگن خوشتیپ‌تره 175 00:10:17,009 --> 00:10:19,719 ...و از خانواده‌ای میاد که پول زیادی دارن 176 00:10:19,803 --> 00:10:21,633 و اونا املاک زیادی دارن 177 00:10:21,972 --> 00:10:26,102 و مشخص میشه که سندی دیگه به گری علاقه‌ای نداره 178 00:10:26,769 --> 00:10:28,899 و شروع به رابطه‌ی مخفیانه با کریس میکنه 179 00:10:28,999 --> 00:10:34,026 [بیست و یکم دسامبر 1996 - سندی با گری ازادواج میکنه] 180 00:10:34,526 --> 00:10:38,406 ،من با کریس دوست‌پسر مامانم آشنا شدم [مارس 1999 - شروع رابطه مخفیانه سندی با کریس کلمپ] 181 00:10:39,281 --> 00:10:40,281 ،و با خودم فکر میکردم 182 00:10:40,324 --> 00:10:43,194 "اوه! گری این پسره رو داغون میکنه" 183 00:10:43,285 --> 00:10:44,825 میدونی؟ 184 00:10:44,912 --> 00:10:47,752 کریس مثل یه ترکه‌ی کوچیک میموند 185 00:10:48,374 --> 00:10:49,954 یعنی، گری مثل یه درخت میموند 186 00:10:51,919 --> 00:10:53,299 گری اهل شهرستان بود 187 00:10:53,837 --> 00:10:54,917 بیشتر توی خونه میموند 188 00:10:55,214 --> 00:10:58,084 ،ولی با این حال اون احمق نبود 189 00:10:58,175 --> 00:11:01,965 و گری نمیخواست که با سندی که بهش خیانت میکنه، رودررو بشه 190 00:11:02,805 --> 00:11:05,805 مشخص بود که بیشتر از اینکه عصبانی بشه، دلش شکسته بود 191 00:11:07,059 --> 00:11:09,758 ...یه روز باهام تماس گرفت که بهم بگه [ریچارد اندرسون - دوست و وکیل گری] 192 00:11:09,759 --> 00:11:12,165 ،سندی داره بهش خیانت میکنه [ریچارد اندرسون - دوست و وکیل گری] 193 00:11:12,189 --> 00:11:16,399 ولی علاوه بر اون گری بخاطر چک بی محل بازداشت شده 194 00:11:16,485 --> 00:11:18,735 ...و فهمیده که 195 00:11:18,821 --> 00:11:21,701 ،سندی اون چکها رو نوشته 196 00:11:21,782 --> 00:11:23,452 و خیلی بابتش ناراحت شده بود 197 00:11:24,243 --> 00:11:26,573 "گفت، "من مجبورم که درخواست طلاق بدم 198 00:11:27,162 --> 00:11:30,422 ...و بعد، چیزی که بعدش فهمیدم 199 00:11:30,499 --> 00:11:33,049 این بود که گری ناپدید شد 200 00:11:35,899 --> 00:11:38,049 [یازدهم می 1999 - گری ناپدید شد] 201 00:11:40,551 --> 00:11:42,681 ،آدم سخت کوشی بود واقعا همینطور بود 202 00:11:42,928 --> 00:11:46,098 و گری هیچوقت نشده بود که سر کارش نره چون ضرر میکرد 203 00:11:46,181 --> 00:11:49,561 ،پس وقتی که دو سه روز سر کار نیومد 204 00:11:49,893 --> 00:11:52,223 فهمیدیم که یه اتفاق ناجوری افتاده 205 00:11:53,230 --> 00:11:56,150 ...فورا که ،برای کسانی که اونو میشناختن 206 00:11:56,233 --> 00:12:00,603 دنبال این نبودیم که گری ،یه جایی رفته باشه 207 00:12:00,696 --> 00:12:03,326 دنبال جسد گری میگشتیم 208 00:12:04,450 --> 00:12:06,250 ...و من باید با کلانتر حرف میزدم 209 00:12:06,326 --> 00:12:08,956 چون گری یه روز یه تفنگ به خونه‌ام آورد 210 00:12:13,041 --> 00:12:15,171 ،گفت، "این تفنگ رو بگیر "یه جایی بذارش 211 00:12:16,170 --> 00:12:19,470 گری گفت، "سندی اینو برداشت ...و میخواست باهاش من رو بکُشه" میدونی، و 212 00:12:20,048 --> 00:12:20,888 ...بهم گفت که 213 00:12:20,966 --> 00:12:23,506 اون اینو به شکمم چسبوند" "و ماشه رو کشید 214 00:12:23,761 --> 00:12:25,471 ...ولی من بازش کردم 215 00:12:27,431 --> 00:12:29,141 و یه پوکه توش بود 216 00:12:29,725 --> 00:12:32,765 "گفتم، "تو گفتی این خالیه "گفتم، "این توش پوکه هست 217 00:12:32,853 --> 00:12:35,263 و اون گفت، "من هروقت باهاش شلیک میکنم "خالیش میکنم 218 00:12:35,355 --> 00:12:38,116 ،و گفتم، "خب این سری اینکار رو نکردی "چون هنوز داخلشه 219 00:12:39,485 --> 00:12:41,445 ،پس انبردستم رو از جیبم دراوردم 220 00:12:41,779 --> 00:12:43,119 و خواستم بکشمش بیرون 221 00:12:43,822 --> 00:12:45,742 ،باروت ازش بیرون ریخت 222 00:12:45,824 --> 00:12:47,944 "و گفتم، "گری، این یه گلوله‌ی سالمه 223 00:12:49,578 --> 00:12:50,958 ،وقتی نشونش دادم 224 00:12:51,038 --> 00:12:53,168 قیافه‌ش رو هیچوقت یادم نمیره 225 00:12:53,999 --> 00:12:55,959 براش مشخص شد که اون اینو ...به شکمش چسبونده 226 00:12:56,043 --> 00:12:56,873 و ماشه رو کشیده 227 00:12:56,960 --> 00:13:00,130 ،گفت، "اگه این گلوله‌ی خوبی بود "الان من اینجا نبودم 228 00:13:00,964 --> 00:13:02,834 ،این آخرین باری بود که اونو دیدم 229 00:13:03,550 --> 00:13:04,550 اون روز بود 230 00:13:26,615 --> 00:13:29,575 ،رابرت مک‌کالا باهام تماس گرفت [سیزدهم می 1999 - به پلیس اطلاع داده شد] 231 00:13:29,660 --> 00:13:34,210 اون بهم گفت که نگرانه که ...پسر عموش گری گم شده 232 00:13:34,289 --> 00:13:36,726 ،و اتفاق ناجوری سرش افتاده [برایان مارتین - مامور تحقیق کلانتری شهرستان بری] 233 00:13:36,750 --> 00:13:39,630 و گفت که کسی از اعضای خانواده ...چند روزیه 234 00:13:39,711 --> 00:13:41,591 که اونو ندیدن 235 00:13:48,011 --> 00:13:50,271 ...به خونه‌ی گری مک‌کالا رفتم 236 00:13:51,014 --> 00:13:53,474 تا ببینم کسی توی خونه‌ش هست یا نه 237 00:13:55,227 --> 00:13:58,227 متوجه شدم که یکی از گاوهای گری بیرون از حصار ـه 238 00:13:59,147 --> 00:14:01,687 ،و داشتیم گاو رو سر جاش میذاشتیم 239 00:14:02,860 --> 00:14:06,320 که سندی مک‌کالا و دخترش لینا ،با ماشین اومدن 240 00:14:06,780 --> 00:14:08,700 میخواستن ببینن که چیکار میکنیم 241 00:14:10,367 --> 00:14:13,407 وقتی ازش خواستم که چیزی هست ...که لازمه بدونم 242 00:14:13,495 --> 00:14:16,075 ،که ممکنه توی زندگیش در حال رخ دادن باشه 243 00:14:16,164 --> 00:14:19,414 ،اون گفت، "خب، آره خواستم باهاتون تماس بگیرم 244 00:14:20,085 --> 00:14:24,835 شوهرم گذاشته رفته "و دو روزه که نیستش 245 00:14:30,345 --> 00:14:32,845 بهم گفت که گری میخواست به ...شهر دیاموند در ایالت میزوری بره 246 00:14:32,931 --> 00:14:34,731 تا چند تا خروس جنگی بخره 247 00:14:35,851 --> 00:14:39,021 ازش پرسیدم که اون میخواد گزارش گمشدنش رو بده 248 00:14:39,855 --> 00:14:43,775 و گفت که احتمالا باید اینکار رو بکنه 249 00:14:44,776 --> 00:14:48,816 ما رفتیم و گری مک‌کالا رو بعنوان شخص گمشده ثبت کردم 250 00:14:55,245 --> 00:14:56,495 ،هفته‌ی آینده‌ش 251 00:14:56,997 --> 00:14:58,537 ،یه حکم تفتیش گرفتم 252 00:14:59,041 --> 00:15:02,461 و به خونه‌ی گری مک‌کالا برگشتم 253 00:15:02,920 --> 00:15:04,970 ،سندی خوشحال نبود که ما اونجا اومدیم 254 00:15:05,088 --> 00:15:08,428 ،ولی یه مدت رو توی خونه موندیم 255 00:15:09,009 --> 00:15:12,719 و چیزای وحشتناکی رو کشف کردیم 256 00:15:13,221 --> 00:15:16,101 و فکر نکنم که ما هیچ لباسی ...که مال گری مک‌کالا بود 257 00:15:16,183 --> 00:15:17,343 رو توی اون خونه پیدا نکردیم 258 00:15:17,434 --> 00:15:19,974 فکر نکنم که هیچی پیدا کرده باشیم ...که نشون بده 259 00:15:20,520 --> 00:15:23,690 ...گری اصلا اونجا زندگی میکرده 260 00:15:23,774 --> 00:15:25,774 یا برنامه داشته که به اونجا برگرده 261 00:15:26,610 --> 00:15:29,870 ولی یه دسته چک بود که متعلق به کریستوفر کلمپ بود، پیدا کردیم 262 00:15:30,238 --> 00:15:31,238 ...و 263 00:15:31,573 --> 00:15:34,823 ما فهمیدیم که کریستوفر دوست‌پسر سندی ـه [میک اپرلی - کلانتر بازنشسته شهرستان بری] 264 00:15:34,910 --> 00:15:37,920 ،معتقدم که بعد از دو روز تحقیق 265 00:15:38,413 --> 00:15:41,123 کریستوفر کلمپ به خونه پیش سندی نقل مکان کرد 266 00:15:43,502 --> 00:15:44,632 که عجیب بود 267 00:15:47,297 --> 00:15:49,887 ،فورا بعد از اینکه این قضیه شروع شد 268 00:15:50,050 --> 00:15:51,930 از سندی خواستم که آزمایش دروغ سنج بده 269 00:15:52,970 --> 00:15:54,640 ،مستقیم توی چشمام نگاه کرد 270 00:15:55,847 --> 00:15:58,557 ،و گفت، "تو یه جسد پیدا کن "و من آزمایش دروغ سنج میدم 271 00:16:03,063 --> 00:16:05,063 ،اون موقع میدونستم 272 00:16:05,691 --> 00:16:07,901 ما مجبوریم که دنبال یه سوزن ...توی انبار کاه بگردیم 273 00:16:07,985 --> 00:16:09,105 تا سعی کنیم جسد رو پیدا کنیم 274 00:16:10,862 --> 00:16:12,662 ،میخواستم با بچه‌ها مصاحبه کنم 275 00:16:13,865 --> 00:16:17,195 تا ببینم که فکر میکنن سر گری چه بلایی اومده 276 00:16:18,412 --> 00:16:23,042 ،لینا که 13 یا 14 سالش بود خیلی خصومت‌آمیز برخورد میکرد 277 00:16:23,208 --> 00:16:26,208 مشخص بود که با سندی ،خیلی صمیمی بود 278 00:16:26,753 --> 00:16:29,083 ،و خیلی از مادرش دفاع میکرد 279 00:16:29,673 --> 00:16:33,713 و نسبت به ما ستیزه‌جویانه برخورد میکرد 280 00:16:34,261 --> 00:16:37,311 خیلی مشخص بود که مامان ،رییس خونه بود 281 00:16:37,389 --> 00:16:39,479 و لینا نفر شماره‌ی دو بود 282 00:16:39,975 --> 00:16:45,015 و وقتی که لینا به بچه‌ها میگفت یه کاری بکنن، اونا هم انجامش میدادن 283 00:16:49,568 --> 00:16:52,158 ...یادمه که به یه اتاق رفتم 284 00:16:52,237 --> 00:16:55,657 یعنی پشت میز کلی آدم نشسته بود 285 00:16:56,950 --> 00:16:58,750 ازم سوالاتی میکردن 286 00:16:59,327 --> 00:17:01,957 یادمه که خواهرم لینا ...به من و خواهرام میگفت 287 00:17:02,039 --> 00:17:04,329 ...که ساکت باشیم و سرمون به کار خودمون باشه و 288 00:17:05,333 --> 00:17:08,293 ما قرار نبود که وقتی گری گم شد راجع به اتفاقی که افتاده بود حرف بزنیم 289 00:17:10,964 --> 00:17:14,004 مامانم ما رو مجبور کرد که در تمام زندگیمون دروغ بگیم 290 00:17:14,342 --> 00:17:16,892 .همیشه، همیشه مهم نبود بخاطر چی باشه 291 00:17:18,180 --> 00:17:19,520 پس ما هیچوقت راجع بهش حرف نزدیم 292 00:17:19,598 --> 00:17:20,598 هیچوقت 293 00:17:21,516 --> 00:17:22,846 اون روز رو یادمه 294 00:17:24,227 --> 00:17:25,807 انگار که دیروز اتفاق افتاده 295 00:17:25,896 --> 00:17:27,016 هیچوقت فراموش نمیکنم 296 00:17:27,731 --> 00:17:29,321 هیچوقت، تا آخر عمرم 297 00:17:36,448 --> 00:17:37,868 ،وقتی که از مدرسه به خونه اومدیم 298 00:17:31,658 --> 00:17:35,288 [یازدهم می 1999 - روزی که گری ناپدید شد] 299 00:17:38,658 --> 00:17:40,788 مامانم، اون جلوی در خونه اومد 300 00:17:41,203 --> 00:17:44,743 و گفت، "دخترا، یه گربه و بچه‌هاش توی مزرعه هستن 301 00:17:44,831 --> 00:17:45,831 "برین دنبالشون بگردین 302 00:17:46,333 --> 00:17:47,953 ،همه خواهرام رفتن 303 00:17:48,335 --> 00:17:50,085 بجز من، من باید گاوها رو میدوشیدم 304 00:17:50,670 --> 00:17:53,024 ،بعد از اینکه یه دقیقه گذشت ،روی ایوان نشسته بودم، و گفتم 305 00:17:53,048 --> 00:17:55,638 مامان، باید برم داخل خونه" 306 00:17:56,051 --> 00:17:58,971 باید برم. باید وسایلم رو "واسه دوشیدن شیر گاوها بیارم 307 00:17:59,596 --> 00:18:02,016 ،بالاخره، گفتم میدونی چیه، میرم داخل 308 00:18:03,934 --> 00:18:06,514 و دیدم که روی زمین نشسته 309 00:18:07,521 --> 00:18:10,861 داشت کف زمین رو با وایتکس میسابید 310 00:18:12,442 --> 00:18:14,992 شلوارک پوشیده بود و موهاش رو دم اسبی بسته بود 311 00:18:15,070 --> 00:18:16,820 هیچوقت دم اسبی نمی‌بست 312 00:18:17,614 --> 00:18:18,614 عجیب بود 313 00:18:21,118 --> 00:18:22,328 ،و بعد، اون شب 314 00:18:22,786 --> 00:18:25,746 ...مامانم همه‌مون رو کنار میز آشپزخونه نشوند 315 00:18:25,831 --> 00:18:27,631 ،و گفت، "هی، گوش کنین، دخترا 316 00:18:27,707 --> 00:18:30,497 ،اگه کسی ازتون پرسید 317 00:18:30,585 --> 00:18:32,415 ...بگین که گری رفته خروس جنگی بخره 318 00:18:32,504 --> 00:18:34,544 و شما اون شب واسه شام ،اسپاگتی خوردین 319 00:18:34,631 --> 00:18:36,051 و از اون موقع ندیدینش 320 00:18:37,425 --> 00:18:39,465 اینجوریه، داستان اینه 321 00:18:40,303 --> 00:18:42,303 اگه دقیقا چیزی که بهتون میگم ،رو بگین 322 00:18:43,723 --> 00:18:44,843 "هیچ مشکلی پیش نمیاد 323 00:18:47,561 --> 00:18:48,981 ...اون شب، سندی به لینا گفت 324 00:18:49,062 --> 00:18:51,192 که مطمئن بشه هیچکدوممون از اتاق خواب بیرون نمیایم 325 00:18:51,273 --> 00:18:53,733 ،و لینا جلوی در خوابش برد 326 00:18:53,817 --> 00:18:57,107 ،و حتی با اینکه اونقدر کم سن و سال بودم هنوز یادمه که یه جای کار ایراد داشته 327 00:18:57,320 --> 00:18:59,160 ،و اتاق ما یه پنجره داشت 328 00:19:00,448 --> 00:19:03,328 ،و دیدم که مامان و کریس تقلا میکردن 329 00:19:03,410 --> 00:19:06,920 سعی میکردن که یه چیز بزرگ رو بکِشن و حمل کنن 330 00:19:07,831 --> 00:19:08,831 ...یعنی 331 00:19:10,584 --> 00:19:14,084 ...اون گری بود، بدون شک، ولی اون توی یه چیزی پیچیده شده بود 332 00:19:14,171 --> 00:19:17,221 ...میشد چکمه‌هایی که پوشیده بود رو دید، ولی 333 00:19:17,757 --> 00:19:19,597 این بدجور من رو ترسوند 334 00:19:20,677 --> 00:19:23,387 حتی نتونستم در موردش حرف بزنم ...تا اینکه بزرگ شدم و 335 00:19:25,015 --> 00:19:29,015 تونستم راجع بهش با کاراگاه اپرلی و مارتین حرف بزنم 336 00:19:31,646 --> 00:19:34,276 ،ولی در اون موقع، لینا بهمون میگفت 337 00:19:34,357 --> 00:19:37,357 نمیتونین راجع به اتفاقی که" ،واسه گری افتاده چیزی بگین 338 00:19:37,444 --> 00:19:39,124 ،اگه بگین، شما رو از پیش من میبرن 339 00:19:39,196 --> 00:19:41,836 و اونا شما رو توی یتیم‌خونه‌های ...مختلف میذارن 340 00:19:41,865 --> 00:19:42,865 "و، میدونی 341 00:19:43,283 --> 00:19:46,613 بزرگترین ترس لینا این بود ،که نمیخواست ما از هم جدا بشیم 342 00:19:46,703 --> 00:19:49,743 چون فکر کرد که اگه از هم جدا بشیم اونوقت ما هیچوقت همدیگه رو نمیبینیم 343 00:19:49,789 --> 00:19:51,589 و نمیتونست بذاره این اتفاق بیافته 344 00:19:52,167 --> 00:19:54,707 باید چیزی که میدونستم رو به کسی نگم 345 00:19:59,424 --> 00:20:02,504 گری در ماه می گم شد و ما همه‌مون به سنت لویس نقل مکان کردیم 346 00:20:03,929 --> 00:20:05,889 ،ما یه سال توی سنت لویس موندیم 347 00:20:06,223 --> 00:20:09,933 و اوت سال بعد به اسلایگو نقل مکان کردیم 348 00:20:12,395 --> 00:20:15,355 سندی و کریس، وقتی توی سنت لویس بودیم با هم ازدواج کردن 349 00:20:19,945 --> 00:20:21,547 ،اون اوایل که به اسلایگو نقل مکان کردیم [یازدمه می 1999 - گری ناپدید شد] 350 00:20:21,571 --> 00:20:23,674 ،لینا چند تا کار شغل متفاوت داشت [اوت 2000 - خانواده به اسلایگو ایالت میزوری نقل مکان کردند] 351 00:20:23,698 --> 00:20:26,408 و هنوز با مامانم توی اسلایگو زندگی میکرد 352 00:20:28,536 --> 00:20:30,166 ...اون خیلی 353 00:20:30,247 --> 00:20:31,077 عصبی شده بود 354 00:20:31,164 --> 00:20:32,374 از بقیه فاصله گرفته بود 355 00:20:34,042 --> 00:20:35,802 لینا دو جنبه داشت 356 00:20:36,962 --> 00:20:38,052 ،در اکثر اوقات 357 00:20:38,546 --> 00:20:40,876 ،اون یه خونه‌ی کوچیک توی شهرستان میخواست 358 00:20:40,966 --> 00:20:42,716 و اینکه خانواده‌ای داشته باشه 359 00:20:43,969 --> 00:20:45,179 ،ولی جنبه‌ی دیگه‌ش 360 00:20:46,846 --> 00:20:48,886 ،یعنی وقتی باهاش آشنا شدم ما پارتی میرفتیم 361 00:20:48,974 --> 00:20:50,594 اون اهل مواد و این چیزا نبود 362 00:20:50,684 --> 00:20:51,894 حتی مشروب هم نمیخورد 363 00:20:53,144 --> 00:20:55,894 ولی بعدا، به این چیزا علاقه پیدا کرد 364 00:20:57,274 --> 00:20:59,144 ...مشخص بود که یه چیزی بود 365 00:20:59,484 --> 00:21:01,814 ،که اونو به اون سمت کشونده میدونی چی میگم؟ 366 00:21:02,028 --> 00:21:04,448 اون موقع، درست متوجه نشدم که چی بوده 367 00:21:05,323 --> 00:21:07,033 اون یه مدت سردرگم بود 368 00:21:09,160 --> 00:21:10,710 ،میدیدی که به یه جا زل زده 369 00:21:10,787 --> 00:21:12,867 ،و ازش میپرسیدی که چی شده ،و بعد، میدونی 370 00:21:12,956 --> 00:21:15,126 مشخص بود که داشته به یه چیزی فکر میکرده 371 00:21:15,208 --> 00:21:17,088 چون، میدونی، اون اشک میریخت ...و اون 372 00:21:17,669 --> 00:21:18,749 ...اشک چشماش رو خشک میکرد و 373 00:21:19,671 --> 00:21:21,681 و پاک میکرد انگار که اتفاقی نیافتاده 374 00:21:23,049 --> 00:21:24,849 اون واقعا منزوی شده بود 375 00:21:25,969 --> 00:21:27,259 و این مشخص بود 376 00:21:28,763 --> 00:21:31,173 ...فکر کنم به یه جایی در زندگیش رسیده بود 377 00:21:31,725 --> 00:21:34,555 که نیاز داشت تا راجع به چیزی که توی دلش بود، با کسی حرف بزنه 378 00:21:39,357 --> 00:21:42,817 ...در نهایت، لینا این موضوع رو به دوست‌پسرش گفت 379 00:21:42,902 --> 00:21:46,452 ،و اون ترغیبش کرد و گفت 380 00:21:46,531 --> 00:21:51,661 لینا، میدونی، اونجا یه خانواده هست" که باید یه چیزی رو بدونن 381 00:21:51,745 --> 00:21:53,955 ،اگه گری قرار نیست به خونه برگرده 382 00:21:54,039 --> 00:21:56,999 ،اگه اون مُرده و تو خبر داری ،و میدونی چه اتفاقی افتاده 383 00:21:57,083 --> 00:21:58,543 "باید بهشون بگی 384 00:21:58,626 --> 00:22:02,796 ،اون گفت، "خیلی‌خب" میدونی که به آلبرت میگه 385 00:22:02,881 --> 00:22:03,801 از آلبرت خوشش میومد 386 00:22:03,882 --> 00:22:06,392 ،اون قبل از گری ناپدریش بود 387 00:22:06,468 --> 00:22:08,008 و خیلی به فکر آلبرت بود 388 00:22:09,554 --> 00:22:11,724 لینا یه مشکلی داشت 389 00:22:12,515 --> 00:22:13,515 ...یه چیزی 390 00:22:13,767 --> 00:22:15,347 اون دختر رو بدجور ،از درون میخورد 391 00:22:16,353 --> 00:22:18,223 که باید خودش رو خالی میکرد 392 00:22:20,365 --> 00:22:26,445 [یازدهم می 1999 - گری ناپدید شد] 393 00:22:26,446 --> 00:22:28,364 [‏26 ژوئن 2003 - لینا با آلبرت ملاقات میکنه] 394 00:22:28,365 --> 00:22:31,445 ،وقتی لینا اومد که باهام حرف بزنه [‏26 ژوئن 2003 - لینا با آلبرت ملاقات میکنه] 395 00:22:31,659 --> 00:22:34,039 اون موقع 17 سالش بود 396 00:22:35,080 --> 00:22:37,130 ...من یه ضبط نو خریده بودم، و 397 00:22:38,917 --> 00:22:41,207 ،از لینا خواستم 398 00:22:41,294 --> 00:22:43,544 ،بعد از اینکه یه مدت حرف زدیم، گفتم 399 00:22:43,630 --> 00:22:45,790 میخوام بدونم که کی" "برادرم گری رو کُشته 400 00:22:46,883 --> 00:22:48,842 آلبرت: کی گری رو کُشت؟ 401 00:22:50,428 --> 00:22:51,662 لینا: مامانم 402 00:22:52,305 --> 00:22:53,305 خیلی‌خب 403 00:22:54,099 --> 00:22:57,227 گری روی کاناپه نشسته بود داشت تخم مرغ میخورد 404 00:22:58,144 --> 00:23:00,605 لینا: مامانم رفت بیرون و سه بار به سرش شلیک کرد 405 00:23:00,772 --> 00:23:02,273 دو بار، شایدم سه بار 406 00:23:03,191 --> 00:23:04,526 روی کاناپه بود 407 00:23:05,026 --> 00:23:07,153 اون نتونست تمیزش کنه تا اینکه ما رسیدیم خونه 408 00:23:08,238 --> 00:23:10,740 ...و بعد اونو توی کاغذ 409 00:23:12,242 --> 00:23:14,244 پلاستیک پیچوند 410 00:23:14,869 --> 00:23:16,871 و کاه 411 00:23:17,705 --> 00:23:18,790 کاه 412 00:23:19,374 --> 00:23:21,376 و این روی کف اتاق خواب بود 413 00:23:22,293 --> 00:23:23,837 کف اتاق خواب؟ 414 00:23:24,295 --> 00:23:25,630 اونو به اتاق خواب کشوند 415 00:23:26,548 --> 00:23:28,800 و بعد اون در رو قفل کرد 416 00:23:28,883 --> 00:23:30,051 ...و ما رسیدیم خونه 417 00:23:30,468 --> 00:23:32,178 مامان مجبورم کرد توی اتاق خواب بمونم 418 00:23:32,595 --> 00:23:34,740 ،نمیخواست که جسد گری رو ببینم ولی از قبل دیده بودمش 419 00:23:34,764 --> 00:23:36,141 ،چون از لای در نگاه کردم 420 00:23:36,224 --> 00:23:38,685 و باورم نمیشد و میخواستم ببینم 421 00:23:39,477 --> 00:23:41,813 و اون گری رو برداشت ،توی وانت گذاشت 422 00:23:42,439 --> 00:23:43,481 و رفت 423 00:23:47,110 --> 00:23:49,410 داشت بهم حقیقت رو میگفت 424 00:23:50,738 --> 00:23:52,158 ،در اون سن پایینی که داشت 425 00:23:52,240 --> 00:23:55,870 ،میخواست که بدونم میخواست که خودش رو خالی کنه 426 00:23:55,952 --> 00:23:58,422 یعنی، اون دختر، اون شب ،پیشم نشست و باهام حرف زد 427 00:23:58,496 --> 00:24:00,326 و داشت میلرزید 428 00:24:01,166 --> 00:24:02,246 ...و 429 00:24:03,251 --> 00:24:05,421 میخواست بدونم که چی به سر گری اومده 430 00:24:06,463 --> 00:24:07,463 چون اون خبر داشت 431 00:24:08,465 --> 00:24:09,883 ...آلبرت: خب، یه چیزی میخوام 432 00:24:12,343 --> 00:24:15,763 ،که تایید کنه که گری مُرده چطور یکی میتونه اینکار رو بکنه؟ 433 00:24:15,847 --> 00:24:18,057 یعنی، راهی هست که ما بتونیم اینکار رو بکنیم 434 00:24:19,267 --> 00:24:20,267 لینا: چیزی باقی نمونده 435 00:24:21,269 --> 00:24:23,271 هیچی باقی نمونده 436 00:24:23,521 --> 00:24:24,521 هیچی نیست 437 00:24:24,772 --> 00:24:25,772 اونو سوزوندن 438 00:24:27,025 --> 00:24:28,026 کاملا سوزوندن 439 00:24:29,235 --> 00:24:30,235 ...و هر چیزی که 440 00:24:30,820 --> 00:24:34,032 ...و هر چیزی که از سوزوندنش باقی موند 441 00:24:34,866 --> 00:24:35,866 توی سطل گذاشتن 442 00:24:36,034 --> 00:24:37,202 و همه جا پخش کردن 443 00:24:38,411 --> 00:24:40,538 ...پس یادم نمیاد که اونا کجا 444 00:24:40,872 --> 00:24:41,915 من اونجا بودم 445 00:24:43,041 --> 00:24:44,626 فقط من خبر دارم 446 00:24:45,043 --> 00:24:47,170 فقط من میدونم که دقیقا چه اتفاقی افتاده 447 00:24:48,004 --> 00:24:49,797 ...ولی چیزی باقی نمونده 448 00:24:50,715 --> 00:24:51,715 هیچی نمونده 449 00:24:53,426 --> 00:24:54,594 ...انگشتام سوختن 450 00:24:54,677 --> 00:24:57,472 وقتی که خاکستر و استخونها رو برمیداشتم، نوک انگشتام سوخت 451 00:24:58,723 --> 00:25:01,267 میدونم که این باعث میشه ...که من بنظر آدم بدی بیام 452 00:25:03,645 --> 00:25:05,605 ولی قرار بود چیکار کنم؟ 453 00:25:06,481 --> 00:25:07,481 آلبرت: تو یه بچه بودی 454 00:25:07,815 --> 00:25:10,151 ‫- دقیقا ‫- کاری که مامانت بهت میگفت رو کردی 455 00:25:19,661 --> 00:25:22,211 سندی بیشتر از بقیه‌ی دخترا ،بهش اعتماد داشت 456 00:25:22,288 --> 00:25:23,418 ،فکر میکنم، شاید 457 00:25:23,957 --> 00:25:27,337 ،که اون لوش نمیداده چون میدونی، اون مامانش بوده 458 00:25:27,418 --> 00:25:29,271 اون نمیخواسته که مامانش ...توی دردسر بیافته، ولی لینا 459 00:25:29,295 --> 00:25:31,215 میدونسته که کاری که مامانش کرده درست نبوده 460 00:25:32,966 --> 00:25:35,216 ،وقتی آلبرت نوار رو ضبط کرد 461 00:25:35,802 --> 00:25:37,562 ،فکر کردم، این یه مدرک بوده 462 00:25:37,637 --> 00:25:41,727 مدرک مستقیم از کسی که میدونسته سر گری چی اومده 463 00:25:42,934 --> 00:25:46,014 حس خوبی داشت که بدونیم این رو داریم 464 00:25:46,104 --> 00:25:47,814 نمیشد اینو انکار کرد 465 00:25:48,356 --> 00:25:50,736 ،و ما با کلانتر تماس گرفتیم و اون اومد و بردش 466 00:25:54,696 --> 00:25:55,906 کی گری رو کُشت؟ 467 00:25:58,283 --> 00:25:59,283 مامان 468 00:26:00,743 --> 00:26:05,123 ،استیو مک‌کالا، وکیل باهام راجع به نوار تماس گرفت 469 00:26:05,873 --> 00:26:08,033 و فکر کردم، "خیلی‌خب، الان پرونده رو "میتونیم پیش ببریم 470 00:26:08,293 --> 00:26:11,713 ،یعنی، این به خوبی یه اعترافه ،میدونی 471 00:26:12,672 --> 00:26:15,182 روز بعد، سندی وکیل گرفت 472 00:26:16,968 --> 00:26:20,178 ،لینا باید بعد یکی دو روز برمیگشت ،و اینو فهمید 473 00:26:20,263 --> 00:26:22,883 که مامانش فهمیده اون اومد تا باهام حرف بزنه 474 00:26:23,141 --> 00:26:24,521 هر دوشون وکیل گرفته بودن 475 00:26:25,810 --> 00:26:29,020 تو این فکر بودم که وکیل برای چی میخوای؟ 476 00:26:29,355 --> 00:26:30,935 مشخصه که گناهکاره 477 00:26:33,026 --> 00:26:34,986 ...یه وکیل که توسط سندی استخدام شده بود 478 00:26:35,069 --> 00:26:37,409 لینا رو متقاعد کرد که اعترافش رو پس بگیره 479 00:26:38,239 --> 00:26:40,739 و بنابراین، اعتراف چه معنایی داره؟ 480 00:26:40,825 --> 00:26:41,945 یعنی، این ضبط شده‌ست 481 00:26:41,993 --> 00:26:44,653 ،ولی اگه خود شخص اینو پس بگیره 482 00:26:45,330 --> 00:26:47,540 در نهایت، یه ادعای دیگه‌ست 483 00:26:48,166 --> 00:26:50,296 این یه موقعیتی ـه که حرف در مقابل حرف ـه 484 00:26:53,838 --> 00:26:57,638 این از اون پرونده‌هاست که شبها ...آدم رو بیدار نگه میداره 485 00:26:57,717 --> 00:26:59,597 ،و آدم رو دیوونه میکنه 486 00:27:00,261 --> 00:27:05,061 چون راستش فکر کنم بدونم که سر گری مک‌کالا چی اومده 487 00:27:06,059 --> 00:27:08,269 فکر کنم دقیقا بدونم کی اینکار رو کرده 488 00:27:09,145 --> 00:27:12,725 فکر کنم بدونم چطوری گری مک‌کالا رو از بین بردن 489 00:27:14,233 --> 00:27:17,443 ،و... کاری از دستم ساخته نیست 490 00:27:18,321 --> 00:27:20,951 چون دونستن و ثابت کردن دو تا چیز متفاوت هستن 491 00:27:23,951 --> 00:27:26,831 ،وقتی لینا پیش اومد میدونی، یکم امید بهمون داد 492 00:27:28,247 --> 00:27:30,917 ولی دوباره ناامید شدیم، میدونی؟ 493 00:27:31,000 --> 00:27:32,710 سخت بود، خیلی سخت 494 00:27:33,753 --> 00:27:35,253 ...چون 495 00:27:35,963 --> 00:27:37,503 میدونم کی برادرم رو کُشته 496 00:27:38,049 --> 00:27:39,469 شکی درش نداشتم 497 00:27:41,719 --> 00:27:43,059 خیلی عجیبه 498 00:27:43,346 --> 00:27:47,136 تمام زندگی، این باور رو داری که مامانت نمیتونه به هیچکس صدمه بزنه 499 00:27:48,142 --> 00:27:50,192 پس، چندین سال سوالاتی داشتم 500 00:27:51,396 --> 00:27:53,936 اون توانایی قتل رو داره؟ 501 00:27:57,318 --> 00:28:00,278 ،و بعد یه روز ،من پیش لینا بودم 502 00:28:02,115 --> 00:28:03,575 اون پیشم دردل کرد 503 00:28:06,953 --> 00:28:08,453 ...بهم اون داستان رو راجع به 504 00:28:09,455 --> 00:28:10,875 اینکه مامان چطور گری رو کشته، گفت 505 00:28:26,889 --> 00:28:28,639 "و من گفتم، "شوخیت گرفته؟ 506 00:28:29,100 --> 00:28:31,310 نمیدونستم چی بگم 507 00:28:33,146 --> 00:28:34,356 ،روز بعد 508 00:28:34,856 --> 00:28:36,396 با مامانم دعوام شد 509 00:28:37,483 --> 00:28:39,313 خیلی از دستش عصبانی بودم 510 00:28:39,402 --> 00:28:40,682 یعنی، بهش فحش میدادم 511 00:28:40,737 --> 00:28:42,447 ،و بعد تهدیدش کردم 512 00:28:42,530 --> 00:28:43,950 ...به پلیس زنگ میزنم" 513 00:28:44,073 --> 00:28:46,743 و بهشون تمام کارهایی که کردی رو بهشون میگم 514 00:28:46,826 --> 00:28:47,826 "من خبر دارم 515 00:28:48,327 --> 00:28:51,577 ،و اون فقط بهم نگاه کرد ،و گفت 516 00:28:52,039 --> 00:28:53,039 "برو تو وانت" 517 00:28:56,169 --> 00:28:57,879 ،پس عقب وانت سوار شدم 518 00:28:58,171 --> 00:28:59,721 ،پشتم به کابین راننده بود 519 00:29:00,298 --> 00:29:01,838 و با ماشین رفتیم بیرون 520 00:29:05,470 --> 00:29:07,060 ،نصف شب بود 521 00:29:07,138 --> 00:29:08,138 خیلی تاریک بود 522 00:29:09,056 --> 00:29:11,136 ،یهویی وسط جاده وایسادیم 523 00:29:11,642 --> 00:29:12,942 و کریس پیاده شد 524 00:29:13,978 --> 00:29:16,648 ...سمت راستم رو نگاه کردم و 525 00:29:17,940 --> 00:29:19,650 یه تفنگ به سرم نشونه رفته بود 526 00:29:20,568 --> 00:29:22,858 ترسناکترین لحظه‌ی زندگیم بود 527 00:29:23,571 --> 00:29:25,201 و از پشت وانت پریدم پایین 528 00:29:27,950 --> 00:29:28,950 ،یهویی 529 00:29:29,452 --> 00:29:32,422 دیدم که دارم به مامانم نگاه میکنم 530 00:29:33,831 --> 00:29:38,251 اون میتونست من رو ببینه ،که دارم جیغ میکشم 531 00:29:38,336 --> 00:29:40,296 و اصلا بهم نگاه نکرد 532 00:29:42,089 --> 00:29:44,929 اون جلوش رو نگاه کرد انگار که اصلا تو این دنیا نبود 533 00:29:53,267 --> 00:29:56,517 ،خیلی وضع سختی بود چون نمیدونستم چیکار کنم 534 00:29:56,604 --> 00:29:59,224 ...اگه فرار میکردم، مادرم ممکن بود اونا ممکن بود من رو بکُشن 535 00:30:00,107 --> 00:30:01,567 نمیدونستم که کجام 536 00:30:02,443 --> 00:30:03,443 ...پس 537 00:30:04,278 --> 00:30:08,328 چیزی که فکر کردم بهترین کاره رو انجام دادم 538 00:30:09,826 --> 00:30:11,906 گفتم، "خب، شاید در ماشین سمت مامانم باز باشه 539 00:30:12,787 --> 00:30:15,287 ...اگه در باز باشه، میتونم برم پیشش 540 00:30:15,373 --> 00:30:18,033 ،و بغلش کنم "چون کریس نمیتونه هر دومون رو بزنه 541 00:30:20,670 --> 00:30:22,550 ،و اینکار رو کردم، و قفل نبود 542 00:30:22,630 --> 00:30:24,880 و محکم مادرم رو گرفتم 543 00:30:25,883 --> 00:30:28,963 ،و گفتم "لطفا نذار اذیتم کنه" 544 00:30:30,847 --> 00:30:33,477 ...حس کردم خیلی طول کشید، ولی 545 00:30:33,558 --> 00:30:36,058 ،احتمالا ده یا 20 ثانیه طول کشیده 546 00:30:36,143 --> 00:30:37,893 "اون گفت، "به بچه‌ام صدمه‌ای نزن 547 00:30:43,150 --> 00:30:45,240 ،وقتی اینو گفت ،کریس تفنگ رو آورد پایین 548 00:30:47,154 --> 00:30:49,904 سوار شد، و برگشتیم به خونه 549 00:30:56,080 --> 00:30:57,130 قبل از اون شب 550 00:30:58,958 --> 00:31:01,458 هیچوقت فکر نمیکردم مادرم بتونه به کسی صدمه بزنه 551 00:31:08,134 --> 00:31:09,634 ،بعد از اون لحظه 552 00:31:10,344 --> 00:31:13,134 نمیخواستم چیزی بگم چون نمیخواستم جونم رو به خطر بندازم 553 00:31:14,140 --> 00:31:15,390 و این کاری بود که لینا کرد 554 00:31:16,100 --> 00:31:17,850 ،بعد از اینکه اعتراف کرد 555 00:31:19,270 --> 00:31:21,110 دیگه هیچوقت چیزی نگفت 556 00:31:25,920 --> 00:31:27,818 [بیست و ششم 2003 - لینا به آلبرت اعتراف کرد] 557 00:31:27,820 --> 00:31:31,450 یکم بعد، لینا بچه‌دار شد، کولتر [سوم نوامبر 2003 - کولتر بدنیا اومد] 558 00:31:32,158 --> 00:31:35,538 .و همین بود. این اولویت اولش بود یعنی، میخواست بهترینها رو براش فراهم کنه 559 00:31:36,245 --> 00:31:38,995 بعدش، اون نمیخواست راجع به اتفاقی که سر گری اومده حرف بزنه 560 00:31:40,041 --> 00:31:42,185 اون فقط میخواست بره سر کار ،و واسش هر چی میخواد تهیه کنه 561 00:31:42,209 --> 00:31:45,259 و بنابراین چند جا رفت کار کنه که احتمالا براش خیلی سخت بوده 562 00:31:45,463 --> 00:31:46,503 ،و بنابراین 563 00:31:47,340 --> 00:31:49,470 سندی وقتی لینا سر کار بود از کولتر مراقبت میکرد 564 00:31:50,176 --> 00:31:54,596 ،لینا دیگه بچه یا نوجوون نبود 565 00:31:54,972 --> 00:31:56,312 و وقتش بود که بزرگ بشه 566 00:31:56,974 --> 00:31:59,804 ،اون میخواست سر و سامون بگیره و بچه‌ش رو بزرگ کنه 567 00:32:00,645 --> 00:32:03,105 چند سال وضعش خیلی خوب بود 568 00:32:05,691 --> 00:32:07,531 در مزرعه‌ی شهرستان بری ...خیلی چیزا تغییر کرده 569 00:32:07,610 --> 00:32:09,212 جایی که گری مک‌کالا یه زمانی زندگی میکرده 570 00:32:09,236 --> 00:32:11,196 ،در 1999، زنش گفته بود 571 00:32:11,280 --> 00:32:13,990 ،اون واسه خرید مرغ به شهر دیاموند رفته" "و هیچوقت برنگشته 572 00:32:14,075 --> 00:32:17,075 دخترخوانده‌ش لینا، اون زمان ‏13 سالش بود 573 00:32:17,370 --> 00:32:20,080 چند سال بعد، اون به دیدن برادر گری رفت 574 00:32:20,164 --> 00:32:21,744 ...برادر گری گفتگویی که 575 00:32:21,832 --> 00:32:25,962 ،درش لینا ظاهرا گفته که گری ناپدریش، به قتل رسیده، رو ضبط کرده 576 00:32:26,253 --> 00:32:30,173 مدرک عالی‌ای بود، ولی باعث اتهام جنایی نشد 577 00:32:34,345 --> 00:32:36,515 ،تا وقتی که به سال 2006 رسیدیم 578 00:32:37,014 --> 00:32:39,014 لینا میخواست که ازدواج کنه 579 00:32:39,350 --> 00:32:42,310 اون مردی رو پیدا کرد که میتونه ،واسه پسرش یه الگو باشه 580 00:32:42,728 --> 00:32:45,568 و میخواست که از لحاظ مالی وابستگی به سندی نداشته باشه 581 00:32:46,148 --> 00:32:50,108 ولی، در آخر، مستقل بودن لینا بزرگترین تهدید واسه سندی بود 582 00:32:50,736 --> 00:32:54,076 چون اگه لینا هیچ وابستگی ،به سندی نداشته باشه 583 00:32:54,156 --> 00:32:56,366 اونوقت لینا میتونه هر چی که خبر داره رو بگه 584 00:32:56,909 --> 00:33:00,869 پس، یه تنش در حال افزایش ...بین سندی و لینا وجود داشت 585 00:33:01,205 --> 00:33:05,705 که وقتی که شکایت ثبت شد به نقطه‌ی اوجش رسید 586 00:33:08,254 --> 00:33:12,634 ...مشخص شد که هیچ پرونده‌ی جنایی 587 00:33:12,717 --> 00:33:15,807 برای مرگ گری، ثبت نشده و شاید هیچوقت هم ثبت نشه 588 00:33:16,262 --> 00:33:19,812 پس، تصمیم گرفتیم که پرونده‌ی مدنی برای خانواده‌ی مک‌کالا ثبت کنیم 589 00:33:20,766 --> 00:33:23,766 تنها کاری بود که میتونستیم بکنیم 590 00:33:24,103 --> 00:33:27,473 میدونی، که یکی بیاد بگه که مقصره 591 00:33:30,234 --> 00:33:32,274 ...ما اقامه‌ی دعوی کردیم 592 00:33:32,361 --> 00:33:35,911 که سندی و کریس کلمپ ،گری مک‌کالا رو کُشتن 593 00:33:35,990 --> 00:33:38,750 و لینا همدست اونا بوده 594 00:33:38,826 --> 00:33:42,416 اون باهاشون همدست بوده و کمک کرده که جسد رو از بین ببرن 595 00:33:42,580 --> 00:33:46,840 ،و، به این دلیل ...فکر کردم که احتمال زیادی هست 596 00:33:46,917 --> 00:33:50,257 ...که لینا در عوض شهادت دادن 597 00:33:50,337 --> 00:33:52,257 برعلیه کسانی که واقعا ،مقصر بودن 598 00:33:52,339 --> 00:33:54,799 مصونیت برای اعمالش بگیره 599 00:33:55,634 --> 00:33:56,794 این امید رو داشتیم 600 00:33:57,511 --> 00:33:59,721 ،همونطور که مشخص شد اینجوری پیش نرفته 601 00:34:01,265 --> 00:34:04,185 ،وقتی که دختر گری شکایت مدنی ثبت کرد 602 00:34:04,643 --> 00:34:07,473 و معاون کلانتر شهرستان دنت ،احضاریه‌ی دادگاه رو میرسونه 603 00:34:08,647 --> 00:34:10,987 ،اونا کریس و سندی رو پیدا میکنن 604 00:34:12,359 --> 00:34:13,989 ولی لینا رو پیدا نمیکنن 605 00:34:14,361 --> 00:34:15,661 ،و بنابراین از سندی پرسیدن 606 00:34:15,738 --> 00:34:18,908 خب، لینا کجاست؟" "ما باید این احضاریه‌ی دادگاه رو بهش بدیم 607 00:34:19,158 --> 00:34:23,498 و پس سندی این داستان رو میگه ...که لینا به فلوریدا فرار کرده 608 00:34:23,579 --> 00:34:25,419 و اون با یه پسره‌ اونجاست 609 00:34:26,579 --> 00:34:29,019 [بیست و ششم ژوئن 2006 - شکایت ثبت شد] 610 00:34:30,336 --> 00:34:31,855 وقتی لینا گم شد [روز ولنتاین سال 2006 - لینا ناپدید شد] 611 00:34:31,879 --> 00:34:36,049 مامان بهم گفت که لینا با یه پسره به فلوریدا رفته 612 00:34:36,133 --> 00:34:37,733 من اون موقع پیش لینا میرفتم 613 00:34:37,802 --> 00:34:41,312 میدونستم که دوستاش کی هستن و با کیا نیست 614 00:34:41,806 --> 00:34:43,346 و هیچکس اهل فلوریدا دوستش نبود 615 00:34:43,933 --> 00:34:47,803 مامانم بهمون میگفت که لینا حرفای بدی راجع بهمون زده 616 00:34:48,354 --> 00:34:50,434 و دیگه نمیخواد کاری به کارمون داشته باشه 617 00:34:50,981 --> 00:34:53,321 پس، ما فقط منتظر موندیم تا ببینیم که برمیگرده یا نه 618 00:34:53,526 --> 00:34:54,856 ،بعد، یه مدت که گذشت 619 00:34:54,944 --> 00:34:58,024 اصلا اثری از لینا نبود، هیچی 620 00:34:58,114 --> 00:35:00,484 ،و بعد، پیش خودم گفتم "خیلی‌خب، الان یه مشکلی داریم" 621 00:35:01,325 --> 00:35:03,495 بهم زنگ زدن و گفتن که لینا گم شده 622 00:35:03,702 --> 00:35:05,292 ...اولین چیزی که به ذهنم رسید 623 00:35:05,871 --> 00:35:06,871 سندی بود 624 00:35:07,414 --> 00:35:11,204 ،چون لینا... لینا اونقدر اطلاعات داشت میتونست مادرش رو بندازه پشت میله‌ها 625 00:35:11,794 --> 00:35:13,124 یعنی، زندانیش کنه 626 00:35:13,212 --> 00:35:15,552 و سندی نمیخواست اینجوری بشه 627 00:35:16,257 --> 00:35:17,257 ...لینا میتونست 628 00:35:17,967 --> 00:35:20,217 تمام جریان رو لو بده 629 00:35:23,139 --> 00:35:26,979 تونستم با پلیسا حرف بزنم ...و بهشون بگم 630 00:35:27,935 --> 00:35:30,815 .میدونم مامانم دوباره اینکار رو کرده میدونم اون یه کاری کرده 631 00:35:34,483 --> 00:35:37,773 اعلامیه‌های گمشده برای لینا رو توی شهر سیلم پخش کردم 632 00:35:40,322 --> 00:35:44,372 ولی فهمیدم که مامانم به خواهر کوچولوهام ...برای هر کدوم از اعلامیه‌ها پنج دلار داده 633 00:35:44,451 --> 00:35:45,501 که اونا رو جمع کنه 634 00:35:46,662 --> 00:35:48,042 ...چرا کسی باید پول بده 635 00:35:48,122 --> 00:35:51,042 تا اعلامیه‌های گمشده‌ی دخترش رو جمع کنن؟ 636 00:35:53,502 --> 00:35:55,382 و پس، بعدا، به مادرم زنگ زدم 637 00:35:56,130 --> 00:35:59,260 ،بهش زنگ زدم، و گفتم ...میدونی، من میدونم" 638 00:36:00,259 --> 00:36:02,259 میدونم که بخاطر توئه که لینا اینجا نیست 639 00:36:03,053 --> 00:36:04,593 میدونی، این سری گند زدی 640 00:36:04,680 --> 00:36:07,020 الان موضوع یکی از خواهرامه" میدونی 641 00:36:07,391 --> 00:36:10,691 ،من کسی‌ام که سر در میارم" ،به هر شکل که شده 642 00:36:10,769 --> 00:36:11,830 ،میخواد بخاطر گری باشه یا لینا 643 00:36:11,854 --> 00:36:14,434 یه مدرکی پیدا میکنم و کاری میکنم "که توی زندون بپوسی 644 00:36:14,940 --> 00:36:16,070 ...و اون 645 00:36:16,150 --> 00:36:18,280 ،مثل همیشه صداش رو الکی عوض کرد 646 00:36:18,360 --> 00:36:19,820 ،و اون اینجوری گفت 647 00:36:20,070 --> 00:36:22,160 "چطور میتونی اینو بگی؟" 648 00:36:22,448 --> 00:36:24,288 "من مادرتم، اینجوری باهام حرف نزن" 649 00:36:24,366 --> 00:36:26,656 ...و بهش گفتم که اون هیچ ارزشی برام نداشته و 650 00:36:27,661 --> 00:36:28,661 قطع کردم 651 00:36:36,420 --> 00:36:39,430 به هر دو تا کاراگاه ،از کلانتری شهرستان بری گفتم 652 00:36:40,049 --> 00:36:44,969 دلیلی که لینا گم شده بخاطر اینه که روی نوار اعتراف کرده 653 00:36:46,138 --> 00:36:48,268 و بخاطر اینه که یه محاکمه در پیش بوده 654 00:36:49,058 --> 00:36:50,228 مامانم ترسیده بود 655 00:36:51,143 --> 00:36:55,143 حتی با اینکه مامانم اونو رسونده بود ،تا اعترافش رو پس بگیره 656 00:36:55,731 --> 00:36:57,861 چی میتونه باعث بشه ...که فکر کنه که لینا 657 00:36:58,275 --> 00:37:01,485 حالا که به سن قانونی رسید و میتونه، دنبالش رو نگیره؟ 658 00:37:03,530 --> 00:37:05,870 ،مامان میدونست اگه لینا گم بشه 659 00:37:06,200 --> 00:37:10,210 ،مامان به چیزی که میخواست میرسه ...هم بخاطر قتل 660 00:37:10,287 --> 00:37:12,037 ،شوهر سابقش محاکمه نمیشه 661 00:37:12,122 --> 00:37:14,212 و هم اینکه پسرش رو بدست میاره 662 00:37:16,043 --> 00:37:19,213 ،براساس مصاحبه‌ام با برندی و رابین 663 00:37:19,672 --> 00:37:23,182 معتقدم که سندی دو تا انگیزه برای ناپدید کردن لینا داشته 664 00:37:24,134 --> 00:37:27,214 لینا کمک کرد که گری ناپدید بشه 665 00:37:27,846 --> 00:37:30,096 لینا اطلاعات دست اولی راجع به اتفاقی که افتاده داشت 666 00:37:30,182 --> 00:37:33,902 ،و اگه لینا حرف میزد که میتونست اینجوری بشه 667 00:37:34,395 --> 00:37:37,435 بعلاوه، اون یه پسر داشت، کولتر 668 00:37:37,898 --> 00:37:40,148 که سندی شدیدا میخواستش 669 00:37:40,234 --> 00:37:43,104 ،اونقدر که سندی چندین بار 670 00:37:43,195 --> 00:37:44,945 کاری کرد که اونو مامان صدا کنه 671 00:37:47,449 --> 00:37:50,199 ،وقتی مامانم فهمید که نوه‌ش پسره 672 00:37:50,286 --> 00:37:51,456 همه‌چی عوض شد 673 00:37:51,537 --> 00:37:54,287 بیشتر و بیشتر بهش حساس شد و میخواست مال خودش باشه 674 00:37:54,957 --> 00:37:58,207 ،سعی کرد که کنترل کولتر رو به دست بگیره 675 00:37:58,294 --> 00:38:00,004 چون همیشه یه پسر میخواسته 676 00:38:00,087 --> 00:38:01,087 اون شش تا دختر داشته 677 00:38:01,839 --> 00:38:03,339 میخواست که کولتر بچه‌ی خودش باشه 678 00:38:04,049 --> 00:38:07,219 و توی فکرش، خودش رو مامانِ کولتر میدونسته 679 00:38:08,762 --> 00:38:11,482 ،مامانم، میدونست که اگه لینا گم بشه 680 00:38:11,557 --> 00:38:14,307 بالاخره پسرش رو بدست میاره 681 00:38:15,269 --> 00:38:16,689 ،پس وقتی که لینا گم شد 682 00:38:16,770 --> 00:38:18,940 مامانم شکایت کرد که لینا بچه رو ول کرده 683 00:38:19,857 --> 00:38:21,897 ،لینا نبودش که از خودش دفاع کنه 684 00:38:21,984 --> 00:38:24,814 ،پس، دادگاه گفت ...خب، اون اینجا نیست، پس" 685 00:38:25,195 --> 00:38:27,775 "بگمونم که بچه‌ی خودش رو رها کرده 686 00:38:27,865 --> 00:38:30,445 مامانم میدونست که اون قرار نیست توی دادگاه حاضر بشه 687 00:38:30,868 --> 00:38:32,328 ...میدونست، پس 688 00:38:32,953 --> 00:38:34,783 ،بچه رو گرفت به چیزی که میخواست رسید 689 00:38:39,336 --> 00:38:44,076 در جولای 2013، قاضی کار وودز شکایت قتل گری مک‌کالا] [با متهمین سندی و کریس کلمپ را قضاوت کرد 690 00:38:44,077 --> 00:38:49,126 اجازه داده نشد که نوار اعتراف لینا] [بعنوان مدرک در دادگاه استفاده شود 691 00:38:49,136 --> 00:38:53,976 در محاکمه، هیئت منصفه دیدن ...که بچه‌های سندی شهادت دادن 692 00:38:54,516 --> 00:38:56,596 و اونو در یه نقشه‌ی قتل دخیل دونستن 693 00:38:58,187 --> 00:39:00,897 اعتراف برندی در محاکمه ،بطور خاصی قوی بود 694 00:39:00,981 --> 00:39:03,441 چون در اون موقعی که ،این محاکمه برگزار میشد 695 00:39:03,525 --> 00:39:05,645 اون هیچ وابستگی به سندی نداشت 696 00:39:07,738 --> 00:39:10,408 ،و دو ساعت توی دادگاه ایستادم 697 00:39:10,491 --> 00:39:13,951 و گفتم، "ببین، میتونم همه چیزایی که اتفاق افتاده رو بهتون بگم 698 00:39:14,370 --> 00:39:17,000 "مثلا، مامانم و کریس روم اسلحه کشیدن 699 00:39:17,956 --> 00:39:19,336 این قدم بزرگی بود 700 00:39:19,458 --> 00:39:22,548 فکر نمیکردم که هیچوقت بتونم اینجوری علیه مامانم حرف بزنم 701 00:39:22,628 --> 00:39:24,258 و اینکار رو کردم، و حس خوبی داشت 702 00:39:24,338 --> 00:39:26,838 ...چون به اون خانواده ...خانواده‌ی گری فکر میکنم 703 00:39:27,466 --> 00:39:30,466 ...واسشون مهمه 704 00:39:30,552 --> 00:39:32,562 که به یه جور آرامش برسن 705 00:39:32,638 --> 00:39:35,478 و فکر کنم... فکر کردم که من تنها کسی بودم که میتونستم اینو بهشون بدم 706 00:39:37,684 --> 00:39:39,014 ،وقتی برندی شهادت داد 707 00:39:39,103 --> 00:39:40,863 ،یکی از دوستام تمام مدت اونجا بود 708 00:39:40,896 --> 00:39:44,646 و اون گفت که چند تا از هیئت منصفه رو میدیدم که اشک چشماشون رو پاک میکردن 709 00:39:45,192 --> 00:39:48,162 در نهایت، رای هیئت منصفه ...در محاکمه‌ی مدنی 710 00:39:48,237 --> 00:39:50,737 ...این بود که کریس و سندی مقصرن 711 00:39:50,823 --> 00:39:53,153 که آگاهانه جون گری مک‌کالا رو گرفتن 712 00:39:54,223 --> 00:39:57,753 سندی و کریس به پرداخت 7 میلیون دلار غرامت] [به دختران گری محکوم شدن 713 00:39:57,754 --> 00:40:01,753 [خانواده‌ی گری هنوز هیچ غرامتی دریافت نکردند] 714 00:40:03,055 --> 00:40:10,055 سندی و کریس در سال 2014 از هم طلاق گرفتند] [سندی دوباره ازدواج کرد و حضانت پسر لینا ،کولتر رو برعهده گرفت 715 00:40:15,055 --> 00:40:17,555 کولتر رو از زمان مهد کودک ندیدم 716 00:40:18,225 --> 00:40:19,725 کولتر الان با مامانم زندگی میکنه 717 00:40:21,437 --> 00:40:23,727 اون تا مدت طولانی توی خونه درس میخوند 718 00:40:23,814 --> 00:40:26,354 چون مامان نمیخواست به مدرسه بره ...و بفهمه که 719 00:40:26,692 --> 00:40:28,362 که... حقیقت چیه 720 00:40:29,862 --> 00:40:31,256 ،ولی وقتی که به اندازه کافی بزرگ شد 721 00:40:31,280 --> 00:40:34,490 خواهرام مطمئنا حقیقت رو بهش میگن 722 00:40:35,159 --> 00:40:37,539 نمیتونم تحمل کنم که اون ...هر روز بیدار میشه 723 00:40:37,619 --> 00:40:39,369 ...میخنده و پسر خواهرم رو بزرگ میکنه 724 00:40:39,455 --> 00:40:40,455 انگار که بچه‌ی خودشه 725 00:40:41,957 --> 00:40:43,837 و خواهرم نمیتونه اینکار رو بکنه 726 00:40:47,045 --> 00:40:48,415 و این قلبم رو میشکنه 727 00:40:50,841 --> 00:40:52,511 ،الان که خواهرم نیستش 728 00:40:53,260 --> 00:40:55,600 ...تک تک روزهای عمرم رو 729 00:40:55,679 --> 00:40:59,019 صرف این میکنم که مامانم رو به زندان بندازم 730 00:41:00,809 --> 00:41:02,229 من نمیترسم 731 00:41:03,187 --> 00:41:04,397 نمیتونم بترسم 732 00:41:05,105 --> 00:41:06,315 ،چون اگه میترسیدم 733 00:41:07,274 --> 00:41:08,604 هیچ کاری انجام نمیشد 734 00:41:10,444 --> 00:41:13,024 ...تک تک روزهای عمرم رو 735 00:41:13,697 --> 00:41:16,487 صرف پیدا کردن لینا میکنم 736 00:41:22,164 --> 00:41:25,744 میدونیم که کریس و سندی به دو ملک دسترسی داشتن 737 00:41:25,959 --> 00:41:27,759 ...ملک اسلایگو رو داریم 738 00:41:27,836 --> 00:41:30,336 و بعد یه دامداری 80 هکتاری در شمال سیلم رو داریم 739 00:41:33,136 --> 00:41:40,336 توسط مالک جدید، به برندی و رابین این اجازه داده شد] [تا در مزرعه‌ای که سندی و کریس زمانی زندگی کردند، جستجو کنن 740 00:41:44,136 --> 00:41:45,228 [مزرعه‌ی سابق کلمپ - بین 2000 تا 2006 - اسلایگو، میزوری] 741 00:41:45,229 --> 00:41:49,869 اینجا جاییه که وقتی لینا ناپدید شد مامانم و کریس زندگی میکردن [مزرعه‌ی سابق کلمپ - بین 2000 تا 2006 - اسلایگو، میزوری] 742 00:41:50,692 --> 00:41:53,532 .مادرم احمق نیست اون احمق نیست 743 00:41:53,862 --> 00:41:57,452 ،لینا هر جایی که هست خیلی خیلی سخته که پیداش کنیم 744 00:41:57,533 --> 00:41:59,283 اتاق لباسشویی اونجا بود 745 00:41:59,368 --> 00:42:00,368 رختشوی‌خانه 746 00:42:01,828 --> 00:42:02,828 ...و 747 00:42:04,248 --> 00:42:06,208 ...این... این فقط 748 00:42:07,626 --> 00:42:08,746 درست اینجا بود 749 00:42:10,546 --> 00:42:11,586 میدونم که بود 750 00:42:19,137 --> 00:42:21,137 ،یه چاه بود ...یه چاه بود که دستی کنده شده بود 751 00:42:22,057 --> 00:42:24,397 که کنارش سنگ چیده شده بود 752 00:42:24,476 --> 00:42:25,896 اینجا بود 753 00:42:27,354 --> 00:42:29,854 و این فقط، دیگه اینجا نیست 754 00:42:32,526 --> 00:42:33,526 ...و 755 00:42:33,986 --> 00:42:35,606 و درک نمیکنم که چرا نیستش 756 00:42:38,282 --> 00:42:39,702 فکر کنم که پُرش کردن 757 00:42:40,158 --> 00:42:42,078 مادرم قبل از اینکه نقل مکان کنه پُرش کرده 758 00:42:48,792 --> 00:42:51,521 ،چند ماه بعد از ناپدید شدن لینا [مزرعه‌ی سابق کلمپ - بین 2006 تا 2014 - سیلم، میزوری] 759 00:42:51,545 --> 00:42:53,915 سندی هم به این ملک نقل مکان کرد 760 00:42:54,756 --> 00:42:56,216 اون داشت این ملک رو نشونم میداد 761 00:42:56,300 --> 00:42:58,300 ،ما از تالاب به سمت خونه میومدیم 762 00:42:58,385 --> 00:43:01,385 و اون چهارتا درخت که جلوی خونه بود ،رو بهم نشون داد 763 00:43:01,847 --> 00:43:04,307 میگفت که اون سگش توبی رو ،اونجا خاک کرده 764 00:43:04,391 --> 00:43:05,601 ،که عجیب بود 765 00:43:05,684 --> 00:43:08,304 ...چون بهم گفته بود که سگ رو 766 00:43:08,937 --> 00:43:11,437 ،در خونه‌ی قدیمی بالای تپه، زیر یه درخت خاک کرده 767 00:43:12,024 --> 00:43:13,024 قبل از اینکه نقل مکان کنن 768 00:43:13,609 --> 00:43:17,359 غیر ارادی به فکرش افتادم که یه جای کار ایراد داره 769 00:43:17,446 --> 00:43:18,526 با عقل جور در نمیومد 770 00:43:19,197 --> 00:43:21,757 اولش فکر کردم، "چرا الان ...داستانش رو عوض کرد؟ یعنی 771 00:43:22,784 --> 00:43:24,034 "ممکنه لینا اونجا باشه؟ 772 00:43:27,122 --> 00:43:28,122 نمیدونم 773 00:43:33,879 --> 00:43:35,299 ،پس اگه خواهرم اونجا باشه 774 00:43:35,380 --> 00:43:37,930 میتونین امروز بهمون بگین، یا نه؟ 775 00:43:38,050 --> 00:43:39,470 متاسفانه، نه 776 00:43:39,551 --> 00:43:41,931 چیزی که امیدوارم در اینجا ...بهش برسم 777 00:43:42,012 --> 00:43:45,182 ...اینه که برای کاراگاه لچورث 778 00:43:45,265 --> 00:43:48,845 یه منطقه‌ی متمرکز رو محدود کنم جایی که بتونه تحقیق کنه 779 00:43:48,935 --> 00:43:50,725 ولی ارزش بررسی رو داره، درسته؟ 780 00:43:50,812 --> 00:43:53,982 صددرصد. همیشه ارزش تحقیق رو داره 781 00:43:54,066 --> 00:43:55,066 حتما 782 00:43:55,275 --> 00:43:56,275 خیلی‌خب، ممنون 783 00:44:10,332 --> 00:44:12,422 بعد از این همه سال ،که لینا گم شده 784 00:44:12,584 --> 00:44:16,374 ...اونا بالاخره تصمیم گرفتن که با دستگاه 785 00:44:16,672 --> 00:44:20,552 اون قسمتی که بنظرم عجیب بود رو بررسی کنن 786 00:44:22,177 --> 00:44:23,177 ...امیدوارم 787 00:44:23,970 --> 00:44:25,220 ما بتونیم جوابهایی بدست بیاریم 788 00:44:27,140 --> 00:44:31,360 تئوری رابین اینه که ،لینا در اونجا دفن شده 789 00:44:32,229 --> 00:44:34,859 توی مزرعه‌ی جدیدش، در شهرستان دنت 790 00:44:35,649 --> 00:44:38,609 و بنابراین، اگه چیزی که رابین گفته ،حقیقت داشته باشه 791 00:44:39,569 --> 00:44:42,069 ما باید بتونیم که ببینیم که زمین دستکاری شده باشه 792 00:44:42,155 --> 00:44:44,115 ...و رادار نفوذ به زمین 793 00:44:44,366 --> 00:44:48,246 شاخص خوبی بهمون میده که کجا رو باید حفر کنیم 794 00:44:50,205 --> 00:44:52,075 چیزی گیر میاره؟ - نمیدونم - 795 00:45:08,394 --> 00:45:13,094 [بعد از یک روز جستجو، هیچ بقایایی شناسایی نشد] 796 00:45:21,194 --> 00:45:22,194 خیلی سخته 797 00:45:22,738 --> 00:45:24,738 ،سخته که مامان نداشته باشی 798 00:45:25,240 --> 00:45:26,620 یا خواهرم لینا 799 00:45:27,325 --> 00:45:30,705 ،ولی، میدونی ...فقط واقعا میخوام که لینا بدونه 800 00:45:34,249 --> 00:45:35,669 که دوستش دارم 801 00:45:41,965 --> 00:45:44,425 که بهش افتخار میکنم که ما رو کنار هم نگه داشت 802 00:45:46,261 --> 00:45:48,431 ،میدونم اگه بخاطر اون نبود ما کنار هم نمیبودیم 803 00:45:59,274 --> 00:46:02,064 همیشه‌ی اوقات به لینا فکر میکنم 804 00:46:03,570 --> 00:46:04,990 خیلی دلم واسش تنگ شده 805 00:46:07,657 --> 00:46:10,747 ،اگه خواهرم الان میتونست صدام رو بشنوه بهش میگفتم که دوستش دارم 806 00:46:11,161 --> 00:46:13,961 ...و فقط بدون که همیشه" 807 00:46:15,832 --> 00:46:17,382 سعی میکنم که پیدات کنم، میدونی؟ 808 00:46:18,043 --> 00:46:22,963 هیچوقت نمیذارم کسی "تو رو فراموش کنه 809 00:46:24,174 --> 00:46:26,714 و این کاریه که سعی دارم واسه لینا انجام بدم 810 00:46:36,061 --> 00:46:39,022 نه سندی و نه کریس کلمپ به درخواست مصاحبه‌ی ما] [برای این مستند جواب ندادند 811 00:46:39,105 --> 00:46:49,605 ،اگر هرگونه اطلاعاتی در مورد ناپدید شدن لینا چاپین داشتید لطفا به دفتر کلانتر شهرستان دنت ایالت میزوری تماس بگیرید سر بزنید unsolved.com و یا به سایت 812 00:46:49,606 --> 00:46:53,499 ‏ unsolved.com‏ ‏ ‏